مرجان گلم سلام . تولذت مبارک . می دونم که چند روز گذشته .به نت دسترسی نداشتم . یک ساله که چیزی ننوشتی ولی هنوز به اندازه روز اول حضورت پر رنگه . هر جا هستی خدا به همراهت . شاد باشی.
سلام عزیز دلم ممنونم از محبتت من هم آرزو میکنم شما همیشه شاد باشید در پناه خدا، میبوسمت
دلم برای نوشته هات تنگ شده. توی دنیای مجازی که پر شده از مینیمال های مغز ترکون و نوشته های پر غصه و سیاست کثیف و خبرهای تلخ و عاشقانه های بی سرانجام و... خوندن واقعیتهای پر از شادی و امیدبخشت غنیمتی بود به خدا. امیدوارم بازم بنویسی و اگه خونه ات رو عوض کردی آدرسش رو به من هم بدی
سلام آبان عزیز شما لطف دارى ممنونم چشم حتما براى شما آدرس میذارم به محض شروع مجدد بالا رفتن از منبر :))
سلام مرجان عزیزم. چشم رو هم گذاشتیم و شد یک سال که نمی نویسی. ولی یادتم. خیلی زیاد. تولدت هم مبارک باشه. برای من دوست مجازی که مبارک بوده وجودت. انشالله روزهات پر برکت و با سلامتی باشه.
سلام سمیه عزیزم
ممنونم یک دنیا از لطف و مهربونیت. انشالله روز هاى شما دوستان نازنین هم پر برکت و توام با شادى باشه
دوباره شب قدر شد.به رسم هر سال برات کامنت میذارم. به یادت بودم دو شب قبل. برام دعا کن.
قربونت برم عزیزم دلم
ریتا
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ
سلام مرجان ... من همچنان امیدوارانه به اینجا سر می زنم ببینم روزه سکوتو شکستی یا نه ... نکته مهم اینه که اینقدر نوشته هات کشش داشته که مردم و دوستان هنوز بعد یه سال (امیدوارانه ) میان ببینن خبری هست یانه ؟ و این خیلیه ها ... خودت می دونی ؟ خلاصه اینکه خدا امیدتو نا امید نکنه ...
سلام یک پست ددری گذاشته ام با عکس های باحال که امیدوارم دیدنشان برایتان لذتبخش باشد ، شما که از ددرهای آنجا نمی نویسید ، ما میدانیم اینجا پیش طبیعت آنجا به صفر میل می کند ولی " برگ سبزی ست تحفه درویش / چه کند بینوا همین دارد " http://dado23.blogfa.com/post-1268.aspx
سلام مرجان خانم خوب هستید؟ گل پسرتون خوبه؟ چند مدت پیش به یادتان بودم و داشتم فکر م یکردم از اونجایی که قبلا در نوشته هاتون گفته بودید که بودن در وب کلی وقت تان را گرفته ......و از برنامه هاتون عقب افتادید,پیش خودم فکر کردم شاید دارید می خونید برای دکترا خلاصه هرجا که هستید در کنار عزیزان تان شاد و خوش و خرم باشید دوست دار شما نیلوفر
خوبی ؟ یادمه که یه کار جدید رو میخواستی شروع کنی . در رابطه با کارت بود . امیدوارم که خوب گل کرده باشه . امسال تابستون آب دوغ خیار با ریحون باغچه ات درست کردی یانه ؟ نوش جونت
ببوس پسر گلت رو وخوشحالم که اینجا رو نگرفتی ازما همینکه می بینم می نویسی خوشحال میشم . من نوشتنم خوب نیست خوب می دونی ولی یه موقعهای خاصی یادت میفتم .عجیبه براخودم یه همچین ارتباطی که فقط از اینجا شروع شده . دوستت دارم به عنوان شخصیتی که خیلی تلاش کردی وشجاعت وجسارت بالای داشتی واز اینکه سختیهای خاص خودت رو هم کشیدی .
سلام مرجان جونم: چند شب پیش خوابتو دیدم خواب خودتو که نه چون خودتو تا حالا ندیدم اما خواب صفحه وبلاگتو دیدم.امروز که اومدم و دیدم هر چندوقت سر میزدی و من نمی دونستم انقدر دلم سوخت که چرا زودتر سر نزدم.همه گفتند و میگن و خوب میدونی چقدر جات خالیه و چقدر دل همه مون برات تنگ شده..دیشب قبل از خواب.به پسرت امیر فکر میکردم که الان چکار میکنه.از اون طالع بینی مردان متولد ماههای مختلف با صدای حاج منصور ار.ضی (سینه زنی و ذکر مصیبت مرد متولد آذرو میگم!) تا دستور پخت باقلوا و توصیف نظافت خونه که بعدش دوغ و نعنا های دست پرورده خودتو باهاش میخوردی...از معرفی بعضی محصولات آرایشی تا داستان مهندس..همه و همه مثل یک خواب شیرین یا فیلمی که نصفه دیدی و همش دلت میخواد بقیه شو ببینی و گاهی واسه خودت خیالپردازی میکنی و حدس میزنی که بقیه اش چی میشه...منم به خیلی از اون نوشته هات خیلی وقتا فکر میکنم. مرجان جون شاید آرشیو مطالبت تو وبلاگت نباشه اما سطر به سطر اون نوشته ها در دل و ذهن من و خیلی ها حک شده...در این زمونه رنگارنگ با انواع سرگرمی های وبگردی فقط یک چیزه که بعد گذشتن بیشتر از یکسال از خاموشی چراغ این خونه ،هنوز دوستدارانت رو به اینجا میکشونه و اونم عشق و ارادت خالصانه است.بقول یکی از دوستان یعنی اینهمه تلاش و اشتیاق برای اینکه برگردی و هفته یا اصلا ماهی یکبار پستی بذاری کافی نیست؟ میدونم از چه چیزایی دل آزرده شدی ..میدونم حساسیتت به خیلی از معضلات اجتماعی بیشتر از خیلی هاست اما با خودت کلنجار برو..با خودت دست و پنجه نرم کن...و خودتو راضی کن که برگردی... گاهی بواسطه نوع شغلم با خودم فکر میکردم نکنه کسالت و بیماری برات پیش اومده و نخواستی مطرح کنی..که خوشبختانه با دیدن کامنت های جدیدی که پاسخ دادی این احتمال منتفی شد. باور کنی یا نکنی من هرجا اسمی از سمنان ، هند ، کانادا (و حتی مریخ!!) میاد یاد تو می افتم....امیدوارم هرجا باشی سلامت و شاد و امیدوار باشی و هیچ چیزی نتونه آرامشتو بهم بزنه...و بتونی کمک کنی که آرامش به خیلی از دوستانت دوباره برگرده. میبوسمت چند تا
درود و به قول امروزیا سلام.کجایی؟چه خبر /اوضاع و احوال خوبه؟امیر چه جوریاس......میدونم که هر روز خوشتپ تر از روز پیشه...هنوز هم از دخترای چینی و چشم بادومی خوشش میاد یا تغییر ذائقه داده.دخترک کویر ...یه دفه یادت افتادم...البته سلام روستایی بی طمع نیست.یه شرکت از کانادا رزومه منو پسند کرده...و من در گل گیر کردم..وبه کمک نیاز دارم....و میدونم مرجان پشت دستشو داغ کرده که کمک نکنه و من ناامیدم....و در شرف خود کشی!!!!ولی عجب امیدی دارم به مرجان ...چرا چون از جنس همیم....هر دو کویری....... بی خیال اگه تونستی با ایمیل حضور گرمتو ابلاغ کن. مرا دو چشم به راهو دو گوش بر پیغام مراقب خودتون باشید....شاد باشید و خرم............ارادتمند ...مهرداد
شرور
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 ساعت 01:09 ب.ظ
بیشتر از یک ساله که نمی نویسی مرجان جان . و من هردفعه که این صفحه رو باز میکنم امیدوارم که با یه نوشته تازه روبرو بشم. دلم برای نوشته هات تنگ شد. در ضمن تولدت هم مبارک باشه خانوم
Kiarash
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 ساعت 02:22 ق.ظ
سلام مرجان خوووووووبی ؟! بعد چن ماه که اومدم نت یادت افتادم ... نمی دونم بگم خوب کاری کردی یا نه ولی به نظرم کار خوبی کردی وبلاگستان و حواشیش رو بی خیال شدی :))))) همیشه شاد باشی و سلامت ؛ به امید دیداررررر امیر رو هم ببوس
سلام همین خالی آمدن و دست از پا درازتر برگشتن هم عالمی دارد !! شاعر میگه : سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران ،ولی انگار این ا ز دل بیرون نشدن ما بیشتر از نشستن به دل طول کشیده است !!! حتی دلم نمی آید در صفحه خودم از قسمت پیوند وبلاگها این وبلاگ متروکه را حذف بکنم !!
سلام مرجان خانوم خوبی ؟ بی مقدمه بگم دیشب خوابت رو دیدم ..... صبح که از خواب پا شدم با خودم گفتم میشه تعبیرش این باشه که وبلاگت به روز شده ؟! ...... اومدم دیدم نیستی ....... پس لااقل بشین تا خوابم رو واست تعریف کنم : خواب دیدم یه نفر رو کشتم و پلیس در به در دنبالم بود ( الهی بمیرم واسه خودم ..... منی که نمیدونم چطوری باید آدم کشت ) یه شبه بارونی بود و اومده بودی که برم خودمو به پلیس معرفی کنم ...... یه کتاب که مترجمش یه خانم از کانادا بود و خیلی واسم کتابه جالبی بود رو نشونت دادم و تصویر اون خانمه که در صفحه اولش بود رو که دیدی ، بهم گفتی میشناسمش ! و تعریف کردی که بخشی از اون کتاب رو اون خانمه ازت خواسته واسش ترجمه کنی و اون قسمت رو نشونم دادی ....... یادمه از خوشحالی محکم زدم پشت کتفت و گفتم آفرین ! ....... خلاصه خیلی کیف کردم که ترجمه بخشی از اون کتاب کاره خودت بوده ...... بعدش رفتیم نزدیکیای یه جائی شبیه مقر پلیس یا چیزی تو مایه های بازداشتگاه و خودت تنها رفتی که مقدمات معرفی منو به پلیس مهیا کنی ....... توی اون شب ریز ریز داشت بارون میومد که منم بعد از رفتنت قدم زنان رفتم که وارد اونجا بشم که از خواب بیدار شدم .........تموم ! ........ بخدا من هنوز پام به کلانتری باز نشده ........ ولی با همه دردسرش به دیدنت میارزید ......... این بود انشای خوابی که دیشب دیدم ....... خانم اجازه دیگه بعد از این همه مدت نمیخوای برگردی به وبلاگت ؟
جونه مرجان گلی پسورد وبلاگتو ۲۴ ساعت امانتی بده به خودم تا با یه پست ۳ خطی به اسم خودت گرد و خاکی هوا کنم که ملت با چراغ روشن بیان توی خیابون ........ این تن رو شغال بخوره » بده ؟
dige dari badjens mishia...? chera nemiai ? hade aghal bia javabe comment haro bede... akhe chejoori begim ke baavar koni, DELEMOON BARAT TAAAAAAAANG SHODE :)
سلام نازنین خوبی عزیز حتما اونجا شروع به سرد شدن کرده خیلی مواظب خودتون باشید اینجا یه سرما خوردگی وحشتناک اومده که سخت از تن خارج میشه وخیلی اذیت میکنه تا خوب بشی .ژ شادو سلامت باشی از حال خودت مارو بی خبر نزار می بوسمت خودت وپسر گلت رو
پریزاد
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 ساعت 01:49 ق.ظ
یعنی نمیخوای بیای بنویسی دیگه لوس شدیها باید چند تا ازون اخم تخمهای مامانت رو بکنم بهت دهه دختره javascript:void(0);
سلام مرجان جون خوبی خانمی؟ حدود یه ماهی یه مهمون داشتم به اسم مرجان، همین طوری به خاطر اسمش همش به یاد شما می افتادم... ان شالله که همیشه دلت خوش و لبت خندون باشه عزیزم میس یو
سلام شاید این نوشته مثل همه کامنت های قبلی تکراری بنظر برسه ولی از نظر من تکراری نیست . چون میدونم که برای شروع دوباره باید دلیل قانع کننده ای وجود داشته باشه که اون دلیل هنوز بوجود نیومده . ولی خودتم میدونی که طرفدارای زیادی داری ، طرفدارهایی که سالها اولین صفحه ای که باز میکردند صفحه تو بود و قلمت آنچنان خواننده رو جذب میکرد که تا وقتی نوشته هاتو تا تهش نمیخوندند چشم از صفحه مونیتور برنمی داشتند . مرجان و مریخی شده بودند جزیی از زندگی ما ، امیر هم که جای خودشو داشت . در هر صورت امیدوارم یه روزی برسه که اون دلیل قانع کننده برای شروع مجدد حاصل بشه و ما باز هم خواننده تراوشات ادبی ذهن دختری از کویر سمنان باشیم . هر وقت اسم شما رو میبینم یاد کارخونه بافت حریر سمنان میافتم که چندین سال با اونجا همکاری میکردیم و خاطرات خوبی ازشون دارم . ای نویسنده ی خاموش ، خدا یار تو باد
سلام همیشه سر میزنم به امید اینکه سکوتتون رو شکسته باشین به کمک شما احتیاج دارم ای کاش بهم ایمیل میزدین قبلا بهم لطف کرده بودین و کمک روحی بهم کرده بودین ممنونم امیدوارم خوش باشی و سلامت
رامونا خانوم
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ
مرجان جونم! دقیقا نمی دونم تولد همخونه مریخی ت چه روزی بود. اما می دونم که آذر بود! همین که تولد ممول خودم شد یاد تو و مریخی افتادم. یه مردادی با شوهر آذری! این بود که گفتم بیام یه تبریکی بگم. هر جا هستی شاد و سلامت باشی دوست نادیده ام. :*
سلام...دختر کویر...هر از گاهی به یادتم....خوبید..یعنی همه خوبن....کل کانادا رو میگم...اینجا همه ذکامن....ترشحات گوشو /حلقو/بینی کشورو برداشته....از طرف من دخیل ببند شاید مارو هم طلبید....بد جوری دلتنگه همه چیم....چیزی به ته خط نمونده جز دو سه نفس........دو سه بار زنگ زدم گوشیتو جواب ندادی منم خیر سرم بی خیال همه چی شدم!!!!!!!!!!!!!!جز یه چیز ....ادامه زندگی.....که اونم بد بی وفاست افتادم به شر و ور...... مراقب خودتون باشید شاد باشید و خرم
دلم خیلی برات تنگ شده مرجان هنوزم میای کامنت دونیتو ببینی .... ماها یادت هستیم .... چطوری دوم میاری ننویسی .... داشتم ارشیو رو میخوندم ... به کامنتت که رسیدم دیدم یه چیزی بین دوستام هنوز خالیه و کسی نتونسته جاش رو برام پر کنه ....
salam u ki hasti ke hame az nabudet enghadr narahatan??????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
من خواننده خاموش شما بودم الان هم مرتب سر میزنم به کامنتدونی ببینم اگر مجدد شروع به نوشتن کردید بی خبر نمونم اگر احتمالا جای دیگری شروع به نوشتن کردید و یا در آینده قصد نوشتن دارید ولی به هر دلیلی اینجا علنی نمیکنید این موضوع رو لطف میکنید به من بگید که هی الکی نیام به در بسته بخورم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مرجان گلم سلام . تولذت مبارک . می دونم که چند روز گذشته .به نت دسترسی نداشتم . یک ساله که چیزی ننوشتی ولی هنوز به اندازه روز اول حضورت پر رنگه . هر جا هستی خدا به همراهت . شاد باشی.
سلام عزیز دلم ممنونم از محبتت من هم آرزو میکنم شما همیشه شاد باشید در پناه خدا، میبوسمت
سلام مرجان
دلم برای نوشته هات تنگ شده. توی دنیای مجازی که پر شده از مینیمال های مغز ترکون و نوشته های پر غصه و سیاست کثیف و خبرهای تلخ و عاشقانه های بی سرانجام و... خوندن واقعیتهای پر از شادی و امیدبخشت غنیمتی بود به خدا. امیدوارم بازم بنویسی و اگه خونه ات رو عوض کردی آدرسش رو به من هم بدی
سلام آبان عزیز
شما لطف دارى ممنونم چشم حتما براى شما آدرس میذارم به محض شروع مجدد بالا رفتن از منبر :))
سلام مرجان عزیزم.
چشم رو هم گذاشتیم و شد یک سال که نمی نویسی. ولی یادتم. خیلی زیاد.
تولدت هم مبارک باشه.
برای من دوست مجازی که مبارک بوده وجودت. انشالله روزهات پر برکت و با سلامتی باشه.
سلام سمیه عزیزم
ممنونم یک دنیا از لطف و مهربونیت. انشالله روز هاى شما دوستان نازنین هم پر برکت و توام با شادى باشه
دوباره شب قدر شد.به رسم هر سال برات کامنت میذارم. به یادت بودم دو شب قبل. برام دعا کن.
قربونت برم عزیزم دلم
سلام مرجان ... من همچنان امیدوارانه به اینجا سر می زنم ببینم روزه سکوتو شکستی یا نه ... نکته مهم اینه که اینقدر نوشته هات کشش داشته که مردم و دوستان هنوز بعد یه سال (امیدوارانه ) میان ببینن خبری هست یانه ؟ و این خیلیه ها ... خودت می دونی ؟ خلاصه اینکه خدا امیدتو نا امید نکنه ...
سلام خدمت شما.
غرض از مزاحمت، میخواستم بپرسم که قبلا آدرس یک سایت رو واسه سنجش شانس اقامت در کانادا گذاشته بودید تو وبلاگتون.
متاسفانه آرشیوتونوو پاک کردید. خواستم اگه زحمتی نیست برام بنویسینش.
ایمیل و وبلاگمو گذاشتم براتون. تو هر کدوم که بنویسین، ممنون میشم.
میدونی عاقبت بخیری یعنی چی؟
یعنی با اینکه مردی هنوز میان سر قبرت فاتحه میدن.
خدا بیامرزدت خوب مینوشتی.
سلام مرجان جان.دلم برا نوشته هات تنگ شده.کاش میومدی
سلام
یک پست ددری گذاشته ام با عکس های باحال که امیدوارم دیدنشان برایتان لذتبخش باشد ، شما که از ددرهای آنجا نمی نویسید ، ما میدانیم اینجا پیش طبیعت آنجا به صفر میل می کند ولی " برگ سبزی ست تحفه درویش / چه کند بینوا همین دارد "
http://dado23.blogfa.com/post-1268.aspx
سلام مرجان خانم
خوب هستید؟
گل پسرتون خوبه؟
چند مدت پیش به یادتان بودم و داشتم فکر م یکردم از اونجایی که قبلا در نوشته هاتون گفته بودید که بودن در وب کلی وقت تان را گرفته ......و از برنامه هاتون عقب افتادید,پیش خودم فکر کردم شاید دارید می خونید برای دکترا
خلاصه هرجا که هستید در کنار عزیزان تان شاد و خوش و خرم باشید
دوست دار شما
نیلوفر
سلام نازنین
خوبی ؟
یادمه که یه کار جدید رو میخواستی شروع کنی . در رابطه با کارت بود .
امیدوارم که خوب گل کرده باشه .
امسال تابستون آب دوغ خیار با ریحون باغچه ات درست کردی یانه ؟ نوش جونت
ببوس پسر گلت رو وخوشحالم که اینجا رو نگرفتی ازما همینکه می بینم می نویسی خوشحال میشم . من نوشتنم خوب نیست خوب می دونی ولی یه موقعهای خاصی یادت میفتم .عجیبه براخودم یه همچین ارتباطی که فقط از اینجا شروع شده .
دوستت دارم به عنوان شخصیتی که خیلی تلاش کردی وشجاعت وجسارت بالای داشتی واز اینکه سختیهای خاص خودت رو هم کشیدی .
موفق باش
می بوسمت خودت وپسر گلت رو .
سلام مرجان جونم:
چند شب پیش خوابتو دیدم خواب خودتو که نه چون خودتو تا حالا ندیدم اما خواب صفحه وبلاگتو دیدم.امروز که اومدم و دیدم هر چندوقت سر میزدی و من نمی دونستم انقدر دلم سوخت که چرا زودتر سر نزدم.همه گفتند و میگن و خوب میدونی چقدر جات خالیه و چقدر دل همه مون برات تنگ شده..دیشب قبل از خواب.به پسرت امیر فکر میکردم که الان چکار میکنه.از اون طالع بینی مردان متولد ماههای مختلف با صدای حاج منصور ار.ضی (سینه زنی و ذکر مصیبت مرد متولد آذرو میگم!) تا دستور پخت باقلوا و توصیف نظافت خونه که بعدش دوغ و نعنا های دست پرورده خودتو باهاش میخوردی...از معرفی بعضی محصولات آرایشی تا داستان مهندس..همه و همه مثل یک خواب شیرین یا فیلمی که نصفه دیدی و همش دلت میخواد بقیه شو ببینی و گاهی واسه خودت خیالپردازی میکنی و حدس میزنی که بقیه اش چی میشه...منم به خیلی از اون نوشته هات خیلی وقتا فکر میکنم.
مرجان جون
شاید آرشیو مطالبت تو وبلاگت نباشه اما سطر به سطر اون نوشته ها در دل و ذهن من و خیلی ها حک شده...در این زمونه رنگارنگ با انواع سرگرمی های وبگردی فقط یک چیزه که بعد گذشتن بیشتر از یکسال از خاموشی چراغ این خونه ،هنوز دوستدارانت رو به اینجا میکشونه و اونم عشق و ارادت خالصانه است.بقول یکی از دوستان یعنی اینهمه تلاش و اشتیاق برای اینکه برگردی و هفته یا اصلا ماهی یکبار پستی بذاری کافی نیست؟
میدونم از چه چیزایی دل آزرده شدی ..میدونم حساسیتت به خیلی از معضلات اجتماعی بیشتر از خیلی هاست اما با خودت کلنجار برو..با خودت دست و پنجه نرم کن...و خودتو راضی کن که برگردی...
گاهی بواسطه نوع شغلم با خودم فکر میکردم نکنه کسالت و بیماری برات پیش اومده و نخواستی مطرح کنی..که خوشبختانه با دیدن کامنت های جدیدی که پاسخ دادی این احتمال منتفی شد.
باور کنی یا نکنی من هرجا اسمی از سمنان ، هند ، کانادا (و حتی مریخ!!) میاد یاد تو می افتم....امیدوارم هرجا باشی سلامت و شاد و امیدوار باشی و هیچ چیزی نتونه آرامشتو بهم بزنه...و بتونی کمک کنی که آرامش به خیلی از دوستانت دوباره برگرده.
میبوسمت چند تا
مرجان خانم جان!!!!!!!!نمیای؟ بلاگ گردی دیگه مدتهاس بی بلاگت کیفی نداره
درود و به قول امروزیا سلام.کجایی؟چه خبر /اوضاع و احوال خوبه؟امیر چه جوریاس......میدونم که هر روز خوشتپ تر از روز پیشه...هنوز هم از دخترای چینی و چشم بادومی خوشش میاد یا تغییر ذائقه داده.دخترک کویر ...یه دفه یادت افتادم...البته سلام روستایی بی طمع نیست.یه شرکت از کانادا رزومه منو پسند کرده...و من در گل گیر کردم..وبه کمک نیاز دارم....و میدونم مرجان پشت دستشو داغ کرده که کمک نکنه و من ناامیدم....و در شرف خود کشی!!!!ولی عجب امیدی دارم به مرجان ...چرا چون از جنس همیم....هر دو کویری.......
بی خیال اگه تونستی با ایمیل حضور گرمتو ابلاغ کن.
مرا دو چشم به راهو دو گوش بر پیغام
مراقب خودتون باشید....شاد باشید و خرم............ارادتمند ...مهرداد
با یه کمی تاخیر تولدت مبارک
بیشتر از یک ساله که نمی نویسی مرجان جان . و من هردفعه که این صفحه رو باز میکنم امیدوارم که با یه نوشته تازه روبرو بشم. دلم برای نوشته هات تنگ شد. در ضمن تولدت هم مبارک باشه خانوم
سلام مرجان کاش بازم مینوشتی:( کجایی خانوم خانوما؟؟؟
امیر کوچولو و مریخی خوبن؟؟؟
سلام مرجان
خوووووووبی ؟!
بعد چن ماه که اومدم نت یادت افتادم ...
نمی دونم بگم خوب کاری کردی یا نه ولی به نظرم کار خوبی کردی وبلاگستان و حواشیش رو بی خیال شدی :)))))
همیشه شاد باشی و سلامت ؛ به امید دیداررررر
امیر رو هم ببوس
ایام به کام
سلام
همین خالی آمدن و دست از پا درازتر برگشتن هم عالمی دارد !! شاعر میگه : سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران ،ولی انگار این ا ز دل بیرون نشدن ما بیشتر از نشستن به دل طول کشیده است !!! حتی دلم نمی آید در صفحه خودم از قسمت پیوند وبلاگها این وبلاگ متروکه را حذف بکنم !!
سلام مرجان خانوم
خوبی ؟
بی مقدمه بگم دیشب خوابت رو دیدم ..... صبح که از خواب پا شدم با خودم گفتم میشه تعبیرش این باشه که وبلاگت به روز شده ؟! ...... اومدم دیدم نیستی ....... پس لااقل بشین تا خوابم رو واست تعریف کنم :
خواب دیدم یه نفر رو کشتم و پلیس در به در دنبالم بود ( الهی بمیرم واسه خودم ..... منی که نمیدونم چطوری باید آدم کشت ) یه شبه بارونی بود و اومده بودی که برم خودمو به پلیس معرفی کنم ...... یه کتاب که مترجمش یه خانم از کانادا بود و خیلی واسم کتابه جالبی بود رو نشونت دادم و تصویر اون خانمه که در صفحه اولش بود رو که دیدی ، بهم گفتی میشناسمش ! و تعریف کردی که بخشی از اون کتاب رو اون خانمه ازت خواسته واسش ترجمه کنی و اون قسمت رو نشونم دادی ....... یادمه از خوشحالی محکم زدم پشت کتفت و گفتم آفرین ! ....... خلاصه خیلی کیف کردم که ترجمه بخشی از اون کتاب کاره خودت بوده ...... بعدش رفتیم نزدیکیای یه جائی شبیه مقر پلیس یا چیزی تو مایه های بازداشتگاه و خودت تنها رفتی که مقدمات معرفی منو به پلیس مهیا کنی ....... توی اون شب ریز ریز داشت بارون میومد که منم بعد از رفتنت قدم زنان رفتم که وارد اونجا بشم که از خواب بیدار شدم .........تموم ! ........ بخدا من هنوز پام به کلانتری باز نشده ........ ولی با همه دردسرش به دیدنت میارزید ......... این بود انشای خوابی که دیشب دیدم ....... خانم اجازه دیگه بعد از این همه مدت نمیخوای برگردی به وبلاگت ؟
امضاء : farshid_555
تو میگی اونی که کشتم ، آرمین نامرد نبوده ؟؟؟
مرجان بنویس باز
یه بخشی از انگیزه یه دختر بودی تو یه جای دور برای تلاش
سلام مرجان گلی همینطوری دلم گرفته بود اومدم یه سری زدم دلم واشد
سلام چرا نمی تونم مطالبو بخونم
جونه مرجان گلی پسورد وبلاگتو ۲۴ ساعت امانتی بده به خودم تا با یه پست ۳ خطی به اسم خودت گرد و خاکی هوا کنم که ملت با چراغ روشن بیان توی خیابون ........ این تن رو شغال بخوره » بده ؟
dige dari badjens mishia...? chera nemiai ? hade aghal bia javabe comment haro bede...
akhe chejoori begim ke baavar koni, DELEMOON BARAT TAAAAAAAANG SHODE :)
سلام نازنین
خوبی عزیز
حتما اونجا شروع به سرد شدن کرده
خیلی مواظب خودتون باشید اینجا یه سرما خوردگی وحشتناک اومده
که سخت از تن خارج میشه وخیلی اذیت میکنه تا خوب بشی .ژ
شادو سلامت باشی
از حال خودت مارو بی خبر نزار
می بوسمت خودت وپسر گلت رو
یعنی نمیخوای بیای بنویسی
دیگه لوس شدیها باید چند تا ازون اخم تخمهای مامانت رو بکنم بهت دهه دختره
javascript:void(0);
دخترم ما عروس شدیم .عکس لباسم اینا!رو گذاشتم.دوس داری برو ببین
تولدت مبارک عزیزدلم
سلام مرجان جون
خوبی خانمی؟ حدود یه ماهی یه مهمون داشتم به اسم مرجان، همین طوری به خاطر اسمش همش به یاد شما می افتادم... ان شالله که همیشه دلت خوش و لبت خندون باشه عزیزم
میس یو
دلم برات تنگ شده مرجان... توروخدا اگه جایی مینویسی لینکشو بهم بدههههههههههههههههههههههههههه
نوشتن کجایی ها شاید کمتر بشه و وبلاگ مرجان کم رفت و آمد
خونه ی خانوم هاویشام.....
آدرس وبلاگ جدید بده دیگه..........
سلام
دلم برات تنگ شده بود
یک دلیل ساده و صریح
مرجان همیشه به یادت هستم
امیر گلم رو ببوس
مراقب خودت باش
روزگارت بهتر از همیشه عزیز دلم
میبوسم روی ماهت رو
مرجان جون خوبی؟ علائم حیاتی بیاد تروخدا!!!!
دلتنگتیم شدیدددددددددد. اینقدر نیومدی که ماهوس کردیم بیایم شخصا کانادا. نکن فرار مغزها آمارش هی میره بالا ها... از من گفتن.
چقدررررررررر دلم برات تنگ شده مرجان :(((((((((((((((
سلام
شاید این نوشته مثل همه کامنت های قبلی تکراری بنظر برسه ولی از نظر من تکراری نیست . چون میدونم که برای شروع دوباره باید دلیل قانع کننده ای وجود داشته باشه که اون دلیل هنوز بوجود نیومده . ولی خودتم میدونی که طرفدارای زیادی داری ، طرفدارهایی که سالها اولین صفحه ای که باز میکردند صفحه تو بود و قلمت آنچنان خواننده رو جذب میکرد که تا وقتی نوشته هاتو تا تهش نمیخوندند چشم از صفحه مونیتور برنمی داشتند . مرجان و مریخی شده بودند جزیی از زندگی ما ، امیر هم که جای خودشو داشت . در هر صورت امیدوارم یه روزی برسه که اون دلیل قانع کننده برای شروع مجدد حاصل بشه و ما باز هم خواننده تراوشات ادبی ذهن دختری از کویر سمنان باشیم .
هر وقت اسم شما رو میبینم یاد کارخونه بافت حریر سمنان میافتم که چندین سال با اونجا همکاری میکردیم و خاطرات خوبی ازشون دارم .
ای نویسنده ی خاموش ، خدا یار تو باد
مرجان عزیز دلم برای نوشته هاتون تنگ شده،هنوزم از تو گودر میخونمشون،هر جا که هستی شاد باشید
سلام
همیشه سر میزنم به امید اینکه سکوتتون رو شکسته باشین
به کمک شما احتیاج دارم ای کاش بهم ایمیل میزدین
قبلا بهم لطف کرده بودین و کمک روحی بهم کرده بودین
ممنونم
امیدوارم خوش باشی و سلامت
سلام
هنوز اینجا برای ما تمام نشده است ...
چی میشه بیای بنویسی آخه.خیلی صبر کردیما. خیلی دلمون می خواد بیای. بیا
مرجان جونم! دقیقا نمی دونم تولد همخونه مریخی ت چه روزی بود. اما می دونم که آذر بود! همین که تولد ممول خودم شد یاد تو و مریخی افتادم. یه مردادی با شوهر آذری! این بود که گفتم بیام یه تبریکی بگم. هر جا هستی شاد و سلامت باشی دوست نادیده ام. :*
سلام
یلداتون مبارک
دلمون برای نوشته های زیبای شما بد جور تنگ شده
مرجان گلی سلام تصمیمت عوض نشد برای نوشتن؟ لااقل 4تا وبلاگ خوب معرفی کن
کریسمست مبارک ! خوش بگذره تعطیلاتت

سلام...دختر کویر...هر از گاهی به یادتم....خوبید..یعنی همه خوبن....کل کانادا رو میگم...اینجا همه ذکامن....ترشحات گوشو /حلقو/بینی کشورو برداشته....از طرف من دخیل ببند شاید مارو هم طلبید....بد جوری دلتنگه همه چیم....چیزی به ته خط نمونده جز دو سه نفس........دو سه بار زنگ زدم گوشیتو جواب ندادی منم خیر سرم بی خیال همه چی شدم!!!!!!!!!!!!!!جز یه چیز ....ادامه زندگی.....که اونم بد بی وفاست
افتادم به شر و ور......
مراقب خودتون باشید
شاد باشید و خرم
Happy new year
wish all the best for u and your family
دلم خیلی برات تنگ شده مرجان هنوزم میای کامنت دونیتو ببینی .... ماها یادت هستیم .... چطوری دوم میاری ننویسی .... داشتم ارشیو رو میخوندم ... به کامنتت که رسیدم دیدم یه چیزی بین دوستام هنوز خالیه و کسی نتونسته جاش رو برام پر کنه ....
salam u ki hasti ke hame az nabudet enghadr narahatan??????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
سلام مرجان عزیز
من خواننده خاموش شما بودم
الان هم مرتب سر میزنم به کامنتدونی ببینم اگر مجدد شروع به نوشتن کردید بی خبر نمونم
اگر احتمالا جای دیگری شروع به نوشتن کردید و یا در آینده قصد نوشتن دارید ولی به هر دلیلی اینجا علنی نمیکنید این موضوع رو
لطف میکنید به من بگید که هی الکی نیام به در بسته بخورم