سلام مرجان جون جان.... تولدت رو تبریک میگم....هر نوعش که باشه .....نه فقط تولد از رحم مادر... هنوز باور ندارم که این پست خودت باشه.....اما اگر چند درصدی هم بود....میخام بهت بگم تو نسبت به تمام خواننده هات مسؤلی...جواب این بچه ها این خواننده های روشن و خاموش تو این چند سال رو با یک سطر نمیشه داد....حداقل یک دلیل قانع کننده تری بیار......من همیشه میخونمت چه نظر بذارم چه نذارم.... خواندن وبلاگ تو جزو عادت روزانه ی ما شده....مثل اینه که ازمون بخوای شب بخابیم و صبح بیدار نشیم تا هیچ وقت دیگه.... فکر نمیکنی یه خورده بی انصافیه.......یهویی....بدون هیچ دلیلی ...بیخبر... مرجان عزیزم....ناراحت نشو اما ما جواب میخوایم و دلیل....نگو به کسی ربطی نداره....ما کسی نیستیم...دوستانی هستیم که چند سال باهاتیم ....فکر نمیکنی این حق رو داشته باشیم که لا اقل بدونیم چرا؟؟ منتظرم و منتظریم
مرجان گلی خوبی؟ اومدم عرض سلامی بکنم و برم شاد باشی عسل بانو راستی اول سلام
امیر ۳۸
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ
لطفا با دقت بخوانید:
غاده السمان شاعری توانا از سوریه :
اگر به خانهی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا! یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم! نخ و سوزن هم بده، برای زبانم میخواهم ... بدوزمش به سق ... اینگونه فریادم بی صداتر است! قیچی یادت نرود، میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم! پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی! مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.. میدانی که؟ باید واقعبین بود ! صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر! میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشه میزنندم بغضم را در گلو خفه کنم! یک کپی از هویتم را هم میخواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم میکنند، به یاد بیاورم که کیستم! ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند برایم بخر ... تا در غذا بریزم ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم: من یک انسانم من هنوز یک انسانم من هر روز یک انسانم ------------------------------- یعنی ................. من الان دو تا بال دارم دیگه من میمیرم برای اینجور تفکر و قلم من میمیرم واسه این خانم الان بد جوووووووووووووووووووووووووووووور
-------------------------------- راستی از وجیهه چه خبر؟ اگه بهش روزی سر زدی سلام منو برسون و بگو دلم ندیده براش تنگه خیلی وقته که دیگه چای برام مزه واقعی نداره!!!!!!!!!!!!
من همیشه معتقد بودم یا ماه رمضون رو باید تخته کرد یا مردم رو تو ماه رمضون. کلا به خاطر پایین اومدن سطح گلوکوزامین تو مغز، آدمها زیاد جفنگ میگن. از نظر پزشکی مرجان خانوم چون روزه میگیره دچار این مشکل شده. با پایان ماه رمضون حالش خوب میشه.
سمیه
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ
تولدت مبارک زیاد تولد امسالت واسم خوشایند نبود اما شاید من هم روزی به همین نتیجه برسم هر جایی که هستی بهترین ها رو برات ارزو میکنم
سلام وبلاگ شما در فهرست وبلاگهای خواندنی ایران در سایت روزنامه نگار آزاد قرار گرفت . از این پس وقتی که مطلب جدیدی را بنویسید نوشته تان بطور اتوماتیک در بالای فهرست "جدیدترین مطالب وبلاگهای خواندنی" ظاهر میشود . امیدوارم که از این طریق جمع جدیدی از خوانندگان سایت روزنامه نگار با مطالب سایت - وبلاگ شما آشنا شوند
بهارنارنج
شنبه 30 مردادماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ
خوش به حال کسانی که باز هم باهات در تماس می مونن...
تنها وبلاگی که همیشه سر میزدم وبلاگ شما بود همینکه یک هفته به تعطیلات تابستانی رفتم . دیدم برای همیشه بوسیدی این وبلاگ کنار رفتی . حالا من موندم و اعتیادم به نوشته های تو که واقعاْ با روحیه من سازگار بود و در واقع منعکس کننده افکارم با بیان و شیوه نوشتن عالی تو خوشحالم که در فیس بوک هنوز هستی و میتونم باهات در تماس باشم
خیلیخوشحال شدم بابت تولدتت.. ناراحت شدم برای نخوندن مطالبت...تو کسی بودی که حجم ورودی اطلاعاتت سرسام اور بود..و من از انرژی تو لذت میبردم// امیدوارم روزی ببینمت
مرجانی یعنی اصرارهای ما انتظارهای ما بی فایده است؟ یعنی حتی نمیخوای جوابمونو بدی؟ فکر میکردم مثل خیلی چیزا میتونم عادت کنم اما نشد من حرفم رو پس میگیرم بخدا همه اینهائی که هرروز بهت سر میزنند و حتما می بینی آی پی شونو آدمهای واقعی اند قلب دارند احساس دارند بهت عادت کردند، دوستی بودی اینقدر نزدیک که گاهی دردو دلاشونو برات مینوشتند از اون ته ته های زندگی و احساساتشون واست میگفتند. تو از تجربه هات از دلتنگیهات میگفتی ،خوشحالمون میکردی با نوشته هات درس میگرفتیم از تجربه هات رابطه همه ما با تو یه رابطه دو سویه بود نه یه ارتباط عادی و معمولی که با یه همکلاسی ، همکار یا یه غریبه داشته باشیم.دنیای مجازی اسمی هست که واسش میذاریم اما حقیقی تر از حقیقیه چون هرکی میگه دوستت دارم تو روت نمیگه که امتیازی بگیره ، کسی نگرانت میشه واقعیه به خاطر بعضی رودربایستیها نیست که خدایا احوال فلانی رو نپرسیدم حالا سرزنش میکنه گله میکنه، هرکی سراغتو میگیره یعنی دوستت داره فقط یه فاصله لعنتی و دور داره که دستش رو می بنده .خودتو بذار جای ما یکی از عزیزترین دوستات بی اینکه گناهی کرده باشی رهات کنه بی توضیح بی دلیل . خسته شدی ؟ باشه یه مدت ننویس ولی همینجا یه قول بده واقعی واقعی که دوباره مینویسی مرجان خواهش میکنم برگرد بنویس و دوباره باش حتی اگه میخوای کامنتدونی رو ببند بیا 10 روز یه بار پست بذار اما واسه همیشه نرو
خانوم کوچولو
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ
نمی شه حالا شما دوباره بنویسی؟ همه جا نقاب های زشت و کریه که نوشتی وجود داره و گاهی اونقدر هم زیاد هست که نمی شه ندیده گرفتشون، اما خوبی شما در این بود که بی تفاوت از کنارشون رد می شدی. حیفِ که بعد از چند سال نوشتن، این کار رو کنار بذارین. امیدوارم در عیدِ فطر به ما یک عیدی بدی و پستِ جدید بذاری. همچنان به امیدِ دوباره نوشتن ِ شما به اینجا سر می زنم. شاد و موفق باشی.
خوب! قشنگ خورد تو پرم! حالم رفت تو قوطی!! الان بعد از یه سفر طولانی به میهن با اون اینترنت داغونش، اولین چیکه اینترنت درست حسابی که گیر آوردم شروع کردم بلاگ خانم کویری رو خوندن؛ از آخرین جایی که خونده بودم و برای هر پست چیزایی که به ذهنم رسیدن رو خوش و خرم و شاد و خندان به عنوان کامنت نوشتم یه گوشه که بعد دونه دونه پست کنمشون! حالا، حال من رو تصور کن وقتی به پست آخر می رسم و می فهمم که این واقعا پست آخره و به درخواست برای ادامه در نوشتن هم ترتیب اثر نمی دی!
خانم، امیدوارم هر راهی که می ری برات همیشه هموار و پر همراه و هم پا باشه و دلت همیشه به وسعت کویر...
من حالم خرابه، یکی یه گیلاس کنیاک بده دستم
حالم گرفته شد از بس اصلا یادم رفت تولدت رو با تاخیر تبریک بگم، تولدت مبارک خانم کویری
سلام هر روز می آیم به این امید که از تصمیمت پشیمان شده باشی
طوبای محبت
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 ساعت 06:02 ق.ظ
عرض سلام
فقط یکبار کامنتی در توصیف اهل البیت (س) براتون نوشتم و یک سایت(www.salehin.com) رو معرفی کردم . بصورت خوبی پاسخ ندادید. نوشتن اون هم فقط برای اون بود که در نوشته هاتون صداقت و دوست داشتن خدا رو دیده بودم. تو مسیر شناخت و دوست داشتن اونها(اهل البیت(س)) هم اگر قرار بگیرید (تو همین کانادا نه ایران) خیلی از تشنگی های زندگی آدمو پاسخ می دن اونم تو دنیایی که پر از ریا و فریبه. تاکید می کنم من هم کانادام و این چیزی که می گم با عشقه و هیچ سود و منفعتی هم که خودتون می دونید از صحبت در این موارد تو این کشور نداره.
برای تصمیمتون احترام قایلم و برایتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم
shiva
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ
miss you Marjan joonam!
نجمه
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 ساعت 02:19 ق.ظ
سلام! ساعت ۲ شبه ولی عاشق نوشته هاتم و این جا نشستم و میخونم............................. کاش بودی
از اینکه تصمیم به رفتن گرفتی و دیگه اینجا نمینویسی خیلی ناراحت شدم واقعا این صفحه و نوشته ها و نویسندش رو دوست داشتم و دارم
معلومه خیلی دلگیر و ناراحتی از دنیای مجازی که این تصمیم رو گرفتی
کاش یه روزی یه جای دیگه بنویسی برای آدمایی که خوانندت بودن هرچند کمرنگ اما بودن و با نوشته هات حال می کردن میخندیدن یاد می گرفتن اشک میریختن
هر جا که هستی شاد و سلامت باشی
فرشاد
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 ساعت 05:17 ب.ظ
مرجان جان سلام
گفته بودم که تا یکی دو هفته سیل تعارفات تنهات نمیگذاره. بنده هم مثل سایر دوستان هر روز میام اینجا و سیر صعودی تعداد کامنتها رو میبینم و اکثرش رو هم میخونم.خودمونیم اینجا خودش داره میشه یه وبلاگها ! از شعر امیر 38 عزیز بسیار لذت بردم، اگر باهاش تماس داشتی حتما" بهش سلام منو برسون. انشاالله کمی که از هیجان این ماجرا بگذره زنگی بهت میزنم و ضمن احوالپرسی مثل همیشه از حرفای صمیمیت و صدای گرمت محظوظ میشوم(البته اگر اجازه داشته باشم) ما بی تو خرابیم ، تو بی ما چونی؟! امیر کوچولو را ببوس و خیلی مراقب خودت باش امیدوارم که با کار حسابی سرت گرم باشه و با دوستان واقعی از دنیای واقعی لذت ببری.
سلام با اینکه تا حدودی میدونم چه خبره... باز هم مثل دیونه ها سر میذارم به صحرای کویرت، اما افسوس که دیگه خبری از اون مرجان پر انرژی و شاد - که با نوشته هاش میشد کلی زشتی و بدی رو از یاد برد -نیست که نیست که نیست.
برای تمام کسانی - چه در قالب دوست و چه در قالب دشمن- که مرجان رو از همه دوستان خوبش گرفتن شدیدا متاسفم و از حقارت و پستی شون حالم بهم میخوره.
مرجان تو از این کویر رفتی اما هنوز جای پات روی ماسه های گرم صمیمیت و صداقت باقیه، برای من این روزها فقط مرور اون رد پاها مونده، امیدوارم دلیلش هر که هست و هرچه هست اینو بفهمه که دوستان واقعی از هم دور میشن ولی رشته دوستیشون هرگز و هرگز پاره نمیشه...
مثل همیشه، برات بهترین آرزوها رو دارم چون واقعا برام بهترین دوست بودی، بهترین دوستی که فقط با قلبم دیدمش.
مطمئنم نه تنها من بلکه کلی آدم خوب اینجا انتظارت رو میکشن
یه امیدی به من میگه که تو بر میگردی
همیشه به دوستیمون افتخار کردم، چون پاک بود و صادقانه
باید بگم خیلی متاثر و ناراحت شدم.. تنها وبلاگی که دنبال میکردم بسته شد.. وبلاگی که خیلی تاثیرات مثبتی را برام در زندگی شخصیم داشته.. و همیشه از خواندنش لذت میبردم.. قلم زیبا،شوخ طبعی و دید مثبت نویسنده به دنیای پیرامونش، سبب جذب خواننده میشد. ازت ممنونم مرجان جان برای لحظات خوبی که برامون آفریدی و شاید باور نکنی یکی از موتور های محرک من برای خارج شدن از کشور و ادامه تحصیل نوشته های مثبت شما بود.. و الان از شرایطم بسیار راضی هستم و اینو تا حدی مدیون شما هستم :)
دوست داشتم باز بودی و برامون مینوشتی در کنار تمام آدم های خوب و بد دنیای مجازی.. اما خوب به تصمیمی که گرفتی من هم احترام میزارم و بهترین ها و لحظاتی سرشار از خوشی و آرامش را برات در دنیای حقیقی آرزومندم.
نخوندن این وبلاگ بعد از این همه مدت همراهی با نوشته هاتون خیلی سخته. من هنوز امیدوار به دوباره نوشتن شما هستم و حالا حالاها به اینجا سر میزنم. موفق و شاد باشی.
کی میایی مرجان خانومی حداقل ماهی یکبار بنویسی ماهم راضی هستیم ! نوشته هات یه چیز دیگه هس javascript:void(0); بلاگهای دیگه خیلی لوسن و بچگونه دیدشون با ما فرق میکنه ! مثلا باهم هم نسلیم
سلام مرجان نمیدونم چی بگم... اول اینکه تولدت مبارک. و بعد اینکه کاش میدونستی که توی آینده و جهان بینی بعضی خواننده هات چه تاثیرات مثبتی گذاشتی. برای من، اینجا، همیشه رنگ امید داشت و صداقت. برشی از حقیقتی به نام زندگی. دوستت دارم عزیزم و امیدوارم هرجا که هستی، همیشه تنت سالم باشه و دلت شاد. امیدوارم سالهای خوبی رو در کنار خانواده ت پیش رو داشته باشی. دلم میخواد که برگردی. شاید با رنگ و شکلی جدید. ولی اگر دیگه به وبلاگستان برنگشتی، دوس دارم بدونی که یه عده، کسانی مثل من که با نوشته هات و مخصوصا خاطرات هند، زندگی کردن، هرگز فراموشت نخواهند کرد.
روزگار به کامت باشه خانومی در پناه باران
پری ناز
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ
salam marjan joonam, tavalodet mobarak. baraye khoudam narahatam ke dige nemitonam azat rahnamai begiram. akhe man taze varedam va sakht be komake dosty mesle to niaz daram valy baraye khoudet khoushhalam chon khoudet intory khoushhaltar va rahattari. address e-mail man hast parinazhaja@gmail.com. agar betonam bahat dar tamas basham kheily kheily mamnoon misham. bazam tavalodet mobarak. movafagh bashy
سلامی دگر اومدم بگم امشب که 21 ماه مبارک رمضونه نیاز به دعای تو خانوم مهربون و خوش قلب و دوس داشتنی دارم / یادت که نمیره؟ نمیدونم پی گیر مطالب وبلاگم بودی یا نه که اگر نبودی خواستم بهت بگم اون زمان هایی که حضور نداشتم درگیر یه سری اتفاقات ناخواسته منجمله بیماریم که به تشخیص پزشکان سرطانه که دو ماه پیش جراحی کردم و جهت ادامه درمان روز بکشنبه باید رادیوتراپی و شیمی درمانی شم. گل پسر عزیز و دوست داشتنی ت رو ببوس راستی چون عاقل تر از این حرفایی تقاضای برگشت دوباره جهت نوشتن در این وبلاگ بهت نمیدم که اگر بیای مطمئنم همه رو خوشحال خواهی کرد. مث همیشه مواظب خودت باش
فرشید
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ
سلام مرجان خانوم ! بعد از مدت زیادی که بدلایلی نبودم امشب اولین وبلاگی که باز کردم وبلاگ شما بود ......... تاسف خوردم که مثل دو سال گذشته بموقع حاضر نبودم برای تبریک تولدت و بیشتر تاسف خوردم از غیبت همیشگی شما در وبلاگستان .......... بدون هیچ تردیدی وبلاگ شما جزو اولین وبلاگهائی بود که سر میزدم .......... آشنائی با شما و تجارب با ارزشتون چیزی نیست که به این زودی فراموش بشه ......... با تمام احترامی که برای شما قائلم به تصمیم شما احترام میزارم و براتون شادکامی و موفقیت در زندگی آرزو دارم .......... تا زمانی که این وبلاگ باز شدنی باشه حتی شده برای دیدنه کادر وبلاگتون به اینجا سر میزنم ........... از صمیم قلب دوستتون دارم .......... خدا یار و نگهدارتون باشه
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام همشهری!
چه دیر پیدا کردم لاگت رو و اومدم بگم چقدر خوشحالم یکی اون ور دنیا ارگ سمنان رو زده سردر لاگش ! اما مثه اینکه دیر رسیدم !
داشتم خمیر فیلو رو سرچ می کردم سر از اینجا دراوردم خواستم بگم حس خوبی بهم دست داد
تولدت مبارک و امیدوارم همیشه موید باشی.
سلام مرجان جون جان....
تولدت رو تبریک میگم....هر نوعش که باشه .....نه فقط تولد از رحم مادر...
هنوز باور ندارم که این پست خودت باشه.....اما اگر چند درصدی هم بود....میخام بهت بگم تو نسبت به تمام خواننده هات مسؤلی...جواب این بچه ها این خواننده های روشن و خاموش تو این چند سال رو با یک سطر نمیشه داد....حداقل یک دلیل قانع کننده تری بیار......من همیشه میخونمت چه نظر بذارم چه نذارم....
خواندن وبلاگ تو جزو عادت روزانه ی ما شده....مثل اینه که ازمون بخوای شب بخابیم و صبح بیدار نشیم تا هیچ وقت دیگه....
فکر نمیکنی یه خورده بی انصافیه.......یهویی....بدون هیچ دلیلی ...بیخبر...
مرجان عزیزم....ناراحت نشو اما ما جواب میخوایم و دلیل....نگو به کسی ربطی نداره....ما کسی نیستیم...دوستانی هستیم که چند سال باهاتیم ....فکر نمیکنی این حق رو داشته باشیم که لا اقل بدونیم چرا؟؟
منتظرم و منتظریم
سلام دوست قدیمی
وبلاگ گنج نهفته بس از 2 سال و اندی به روز شد.
happppyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy
تــــــــــــــــــــــــــــــــــــواــــــــــــــدت
مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
مرجان گلی
خوبی؟
اومدم عرض سلامی بکنم و برم
شاد باشی عسل بانو
راستی اول سلام
لطفا با دقت بخوانید:
غاده السمان
شاعری توانا از سوریه :
اگر به خانهی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت..
میدانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم
-------------------------------
یعنی .................
من الان دو تا بال دارم دیگه
من میمیرم برای اینجور تفکر و قلم
من میمیرم واسه این خانم الان بد جوووووووووووووووووووووووووووووور
--------------------------------
راستی از وجیهه چه خبر؟
اگه بهش روزی سر زدی
سلام منو برسون و بگو
دلم ندیده براش تنگه
خیلی وقته که دیگه
چای برام مزه واقعی نداره!!!!!!!!!!!!
من همیشه معتقد بودم یا ماه رمضون رو باید تخته کرد یا مردم رو تو ماه رمضون.
کلا به خاطر پایین اومدن سطح گلوکوزامین تو مغز، آدمها زیاد جفنگ میگن.
از نظر پزشکی مرجان خانوم چون روزه میگیره دچار این مشکل شده.
با پایان ماه رمضون حالش خوب میشه.
تولدت مبارک زیاد تولد امسالت واسم خوشایند نبود
اما شاید من هم روزی به همین نتیجه برسم
هر جایی که هستی بهترین ها رو برات ارزو میکنم
میروی ومژگانت خون خلق می ریزد *تندمی روی جانا ترسمت فرومانی
خودخواه
سلام
وبلاگ شما در فهرست وبلاگهای خواندنی ایران در سایت روزنامه نگار آزاد قرار گرفت . از این پس وقتی که مطلب جدیدی را بنویسید نوشته تان بطور اتوماتیک در بالای فهرست "جدیدترین مطالب وبلاگهای خواندنی" ظاهر میشود . امیدوارم که از این طریق جمع جدیدی از خوانندگان سایت روزنامه نگار با مطالب سایت - وبلاگ شما آشنا شوند
خوش به حال کسانی که باز هم باهات در تماس می مونن...
تولدت مبارک مرجان جان
کاش یه شوخی باشه ... اگر هم جدی هست به تصمیمت احترام میذارم
سلام بر مرجان بانو گل و همیشگییییییییی وبلاگستان
دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم دلتنگم ....
بانو جان میدانی !!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تولدت مبارک/ همیشه میومدم و نوشته هاتو میخوندم ولی خوب بعد یه پستی که به مزاجم سازگار نبود نیومدم تا الان که اینجوری نوشتی
به هر حال هر تصمیمی گرفتی حتما درسته برات ارزوی موفقیت دارم
هر چند دلم میخواست باهم دوست بشیم
ولی خوب قسمت نبوده
تنها وبلاگی که همیشه سر میزدم وبلاگ شما بود همینکه یک هفته به تعطیلات تابستانی رفتم . دیدم برای همیشه بوسیدی این وبلاگ کنار رفتی . حالا من موندم و اعتیادم به نوشته های تو که واقعاْ با روحیه من سازگار بود و در واقع منعکس کننده افکارم با بیان و شیوه نوشتن عالی تو
خوشحالم که در فیس بوک هنوز هستی و میتونم باهات در تماس باشم
خیلیخوشحال شدم بابت تولدتت.. ناراحت شدم برای نخوندن مطالبت...تو کسی بودی که حجم ورودی اطلاعاتت سرسام اور بود..و من از انرژی تو لذت میبردم// امیدوارم روزی ببینمت
مرجانی یعنی اصرارهای ما انتظارهای ما بی فایده است؟ یعنی حتی نمیخوای جوابمونو بدی؟ فکر میکردم مثل خیلی چیزا میتونم عادت کنم اما نشد من حرفم رو پس میگیرم
بخدا همه اینهائی که هرروز بهت سر میزنند و حتما می بینی آی پی شونو آدمهای واقعی اند قلب دارند احساس دارند بهت عادت کردند، دوستی بودی اینقدر نزدیک که گاهی دردو دلاشونو برات مینوشتند از اون ته ته های زندگی و احساساتشون واست میگفتند. تو از تجربه هات از دلتنگیهات میگفتی ،خوشحالمون میکردی با نوشته هات درس میگرفتیم از تجربه هات رابطه همه ما با تو یه رابطه دو سویه بود نه یه ارتباط عادی و معمولی که با یه همکلاسی ، همکار یا یه غریبه داشته باشیم.دنیای مجازی اسمی هست که واسش میذاریم اما حقیقی تر از حقیقیه چون هرکی میگه دوستت دارم تو روت نمیگه که امتیازی بگیره ، کسی نگرانت میشه واقعیه به خاطر بعضی رودربایستیها نیست که خدایا احوال فلانی رو نپرسیدم حالا سرزنش میکنه گله میکنه، هرکی سراغتو میگیره یعنی دوستت داره فقط یه فاصله لعنتی و دور داره که دستش رو می بنده .خودتو بذار جای ما یکی از عزیزترین دوستات بی اینکه گناهی کرده باشی رهات کنه بی توضیح بی دلیل .
خسته شدی ؟ باشه یه مدت ننویس ولی همینجا یه قول بده واقعی واقعی که دوباره مینویسی
مرجان خواهش میکنم برگرد بنویس و دوباره باش حتی اگه میخوای کامنتدونی رو ببند بیا 10 روز یه بار پست بذار اما واسه همیشه نرو
بیا یه جواب بده لااقل
نه ... نه پس ما چی می شیم؟؟ می خوام تشکر هم کنم اما به شدت ناراحت و شوکه شدم
دلم برات تنگ می شه. کاش می شد در دنیای واقعی ببینمت ...
نمی شه حالا شما دوباره بنویسی؟
همه جا نقاب های زشت و کریه که نوشتی وجود داره و گاهی اونقدر هم زیاد هست که نمی شه ندیده گرفتشون، اما خوبی شما در این بود که بی تفاوت از کنارشون رد می شدی.
حیفِ که بعد از چند سال نوشتن، این کار رو کنار بذارین.
امیدوارم در عیدِ فطر به ما یک عیدی بدی و پستِ جدید بذاری.
همچنان به امیدِ دوباره نوشتن ِ شما به اینجا سر می زنم.
شاد و موفق باشی.
سلام مرجان خانم کویری
خوب! قشنگ خورد تو پرم! حالم رفت تو قوطی!! الان بعد از یه سفر طولانی به میهن با اون اینترنت داغونش، اولین چیکه اینترنت درست حسابی که گیر آوردم شروع کردم بلاگ خانم کویری رو خوندن؛ از آخرین جایی که خونده بودم و برای هر پست چیزایی که به ذهنم رسیدن رو خوش و خرم و شاد و خندان به عنوان کامنت نوشتم یه گوشه که بعد دونه دونه پست کنمشون! حالا، حال من رو تصور کن وقتی به پست آخر می رسم و می فهمم که این واقعا پست آخره و به درخواست برای ادامه در نوشتن هم ترتیب اثر نمی دی!
خانم، امیدوارم هر راهی که می ری برات همیشه هموار و پر همراه و هم پا باشه و دلت همیشه به وسعت کویر...
من حالم خرابه، یکی یه گیلاس کنیاک بده دستم
حالم گرفته شد از بس اصلا یادم رفت تولدت رو با تاخیر تبریک بگم، تولدت مبارک خانم کویری
عصری خواب بودم.
باور می کنی خوابت رو دیدم و خونه ات تو تورنتو؟
نبود خودت و وبلاگت برای من یکی که دیدم رو به روی خیلی مسایل باز می کرد فقدان بزرگیه.
جدا از اینکه نیستی دلم می گیره. حتی وقتی یادم می افته افسوس می خورم.
دنیای مجازی با وابستگی های حقیقی....
خوش باشی مرجان. کاش اقلا تو سر بزنی و از خودت بگی.
سلام
هر روز می آیم به این امید که از تصمیمت پشیمان شده باشی
عرض سلام
فقط یکبار کامنتی در توصیف اهل البیت (س) براتون نوشتم و یک سایت(www.salehin.com) رو معرفی کردم . بصورت خوبی پاسخ ندادید. نوشتن اون هم فقط برای اون بود که در نوشته هاتون صداقت و دوست داشتن خدا رو دیده بودم. تو مسیر شناخت و دوست داشتن اونها(اهل البیت(س)) هم اگر قرار بگیرید (تو همین کانادا نه ایران) خیلی از تشنگی های زندگی آدمو پاسخ می دن اونم تو دنیایی که پر از ریا و فریبه. تاکید می کنم من هم کانادام و این چیزی که می گم با عشقه و هیچ سود و منفعتی هم که خودتون می دونید از صحبت در این موارد تو این کشور نداره.
برای تصمیمتون احترام قایلم و
برایتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم
miss you Marjan joonam!
سلام!
ساعت ۲ شبه
ولی عاشق نوشته هاتم و این جا نشستم و میخونم.............................
کاش بودی
اول تولدت مبارک بعد هم من امروز با وبلاگ شما آشنا شدم نماز روزتون هم قبول اکا خوب دیگه جدی جدی رفتی و نیستی در هر حال هر کجایی موفق باشی خانم
تولدت ۳۵ سالگیت مبارک مرجان
از اینکه تصمیم به رفتن گرفتی و دیگه اینجا نمینویسی خیلی ناراحت شدم
واقعا این صفحه و نوشته ها و نویسندش رو دوست داشتم و دارم
معلومه خیلی دلگیر و ناراحتی از دنیای مجازی که این تصمیم رو گرفتی
کاش یه روزی یه جای دیگه بنویسی برای آدمایی که خوانندت بودن هرچند کمرنگ اما بودن و با نوشته هات حال می کردن میخندیدن یاد می گرفتن اشک میریختن
هر جا که هستی شاد و سلامت باشی
مرجان جان سلام
گفته بودم که تا یکی دو هفته سیل تعارفات تنهات نمیگذاره.
بنده هم مثل سایر دوستان هر روز میام اینجا و سیر صعودی تعداد کامنتها رو میبینم و اکثرش رو هم میخونم.خودمونیم اینجا خودش داره میشه یه وبلاگها !
از شعر امیر 38 عزیز بسیار لذت بردم، اگر باهاش تماس داشتی حتما" بهش سلام منو برسون.
انشاالله کمی که از هیجان این ماجرا بگذره زنگی بهت میزنم و ضمن احوالپرسی مثل همیشه از حرفای صمیمیت و صدای گرمت محظوظ میشوم(البته اگر اجازه داشته باشم)
ما بی تو خرابیم ، تو بی ما چونی؟!
امیر کوچولو را ببوس و خیلی مراقب خودت باش
امیدوارم که با کار حسابی سرت گرم باشه و با دوستان واقعی از دنیای واقعی لذت ببری.
کویر سمنان لرزید و من به وضوح احساس کردم ...
سلام
با اینکه تا حدودی میدونم چه خبره... باز هم مثل دیونه ها سر میذارم به صحرای کویرت، اما افسوس که دیگه خبری از اون مرجان پر انرژی و شاد - که با نوشته هاش میشد کلی زشتی و بدی رو از یاد برد -نیست که نیست که نیست.
برای تمام کسانی - چه در قالب دوست و چه در قالب دشمن- که مرجان رو از همه دوستان خوبش گرفتن شدیدا متاسفم و از حقارت و پستی شون حالم بهم میخوره.
مرجان تو از این کویر رفتی اما هنوز جای پات روی ماسه های گرم صمیمیت و صداقت باقیه، برای من این روزها فقط مرور اون رد پاها مونده، امیدوارم دلیلش هر که هست و هرچه هست اینو بفهمه که دوستان واقعی از هم دور میشن ولی رشته دوستیشون هرگز و هرگز پاره نمیشه...
مثل همیشه، برات بهترین آرزوها رو دارم چون واقعا برام بهترین دوست بودی، بهترین
دوستی که فقط با قلبم دیدمش.
مطمئنم نه تنها من بلکه کلی آدم خوب اینجا انتظارت رو میکشن
یه امیدی به من میگه که تو بر میگردی
همیشه به دوستیمون افتخار کردم، چون پاک بود و صادقانه
شاد باشی
لایک به کامنت اونور دنیا.....و خیلی های دیگه
می بینی که ملت نا امید نمی شن خانم هاویشام عزیزم:)))
خوب باشی خانومی
سلام بر مرجان عزیز و دوست داشتنی
باید بگم خیلی متاثر و ناراحت شدم.. تنها وبلاگی که دنبال میکردم بسته شد.. وبلاگی که خیلی تاثیرات مثبتی را برام در زندگی شخصیم داشته.. و همیشه از خواندنش لذت میبردم.. قلم زیبا،شوخ طبعی و دید مثبت نویسنده به دنیای پیرامونش، سبب جذب خواننده میشد.
ازت ممنونم مرجان جان برای لحظات خوبی که برامون آفریدی و شاید باور نکنی یکی از موتور های محرک من برای خارج شدن از کشور و ادامه تحصیل نوشته های مثبت شما بود.. و الان از شرایطم بسیار راضی هستم و اینو تا حدی مدیون شما هستم :)
دوست داشتم باز بودی و برامون مینوشتی در کنار تمام آدم های خوب و بد دنیای مجازی.. اما خوب به تصمیمی که گرفتی من هم احترام میزارم و بهترین ها و لحظاتی سرشار از خوشی و آرامش را برات در دنیای حقیقی آرزومندم.
امیدوارم عیدفطر که این صفحه رو باز می کنم به پست جدید ببینم.واقعا از نوشته هاتون لذت میبرم.من تازه لینکتون کردم مگه میشه به همین زودی از دست بدمتون
ببین نمی نویسی زلزله میاد :))
سلام مرجان بانو
جهت یادآوری خدمت رسیدم که امشب شب 19 رمضانه
یاد پارسال و اون جریانی که واسم تعریف کرده بودی افتادم
نذرت قبول و التماس دعا
نخوندن این وبلاگ بعد از این همه مدت همراهی با نوشته هاتون خیلی سخته.
من هنوز امیدوار به دوباره نوشتن شما هستم و حالا حالاها به اینجا سر میزنم.
موفق و شاد باشی.
سلام مرجان جونم
دلم برای نوشته هات خیلی تنگ شده! :-((
مرجانی داشتم کامنتای پستای خیلی قبل رو میخوندم دلم برات تنگ شده
سلام
سر زدن به قلب کویر و خوندن نوشته های مرجان چیزی از جنس عادت نبوده و نیست بلکه یه رابطه است که قلب من و دوستان زیادی رو به قلب کویر گره زده
مرجان عزیز بازگشت به دنیای واقعی کار بسیار خوبیه به شرطی که دوستان واقعی ات رو از دست ندی
اشتباها گاهی حضور فیزیکی رو واقعیت تلقی میکنیم در صورتی که خودت خوب میدونی
"همزبونی ها اگه شیرین تره...... همدلی از هم زبونی بهتره"
میدونم که بر میگردی اونم با دست پر
شاد باشی
کی میایی مرجان خانومی حداقل ماهی یکبار بنویسی ماهم راضی هستیم ! نوشته هات یه چیز دیگه هس javascript:void(0); بلاگهای دیگه خیلی لوسن و بچگونه دیدشون با ما فرق میکنه ! مثلا باهم هم نسلیم
امروز همش یادت بودم :(
سلام
فقط اومدم که بگم به یادتونم
همین
باس
تولدت مبارک
به منم سر بزن
مرجانی دارم از اون آلو سیا ها می خورم و یادت می کنم نمی شه که بهت نگم که:))))
همون خا...غ
:)))
سلام مرجان
نمیدونم چی بگم...
اول اینکه تولدت مبارک. و بعد اینکه
کاش میدونستی که توی آینده و جهان بینی بعضی خواننده هات چه تاثیرات مثبتی گذاشتی. برای من، اینجا، همیشه رنگ امید داشت و صداقت. برشی از حقیقتی به نام زندگی. دوستت دارم عزیزم و امیدوارم هرجا که هستی، همیشه تنت سالم باشه و دلت شاد. امیدوارم سالهای خوبی رو در کنار خانواده ت پیش رو داشته باشی.
دلم میخواد که برگردی. شاید با رنگ و شکلی جدید. ولی اگر دیگه به وبلاگستان برنگشتی، دوس دارم بدونی که یه عده، کسانی مثل من که با نوشته هات و مخصوصا خاطرات هند، زندگی کردن، هرگز فراموشت نخواهند کرد.
روزگار به کامت باشه خانومی
در پناه باران
salam marjan joonam,
tavalodet mobarak. baraye khoudam narahatam ke dige nemitonam azat rahnamai begiram. akhe man taze varedam va sakht be komake dosty mesle to niaz daram valy baraye khoudet khoushhalam chon khoudet intory khoushhaltar va rahattari. address e-mail man hast parinazhaja@gmail.com. agar betonam bahat dar tamas basham kheily kheily mamnoon misham.
bazam tavalodet mobarak.
movafagh bashy
سلامی دگر
اومدم بگم امشب که 21 ماه مبارک رمضونه نیاز به دعای تو خانوم مهربون و خوش قلب و دوس داشتنی دارم / یادت که نمیره؟
نمیدونم پی گیر مطالب وبلاگم بودی یا نه که اگر نبودی خواستم بهت بگم اون زمان هایی که حضور نداشتم درگیر یه سری اتفاقات ناخواسته منجمله بیماریم که به تشخیص پزشکان سرطانه که دو ماه پیش جراحی کردم و جهت ادامه درمان روز بکشنبه باید رادیوتراپی و شیمی درمانی شم.
گل پسر عزیز و دوست داشتنی ت رو ببوس
راستی چون عاقل تر از این حرفایی تقاضای برگشت دوباره جهت نوشتن در این وبلاگ بهت نمیدم که اگر بیای مطمئنم همه رو خوشحال خواهی کرد.
مث همیشه مواظب خودت باش
سلام مرجان خانوم !
بعد از مدت زیادی که بدلایلی نبودم امشب اولین وبلاگی که باز کردم وبلاگ شما بود ......... تاسف خوردم که مثل دو سال گذشته بموقع حاضر نبودم برای تبریک تولدت و بیشتر تاسف خوردم از غیبت همیشگی شما در وبلاگستان .......... بدون هیچ تردیدی وبلاگ شما جزو اولین وبلاگهائی بود که سر میزدم .......... آشنائی با شما و تجارب با ارزشتون چیزی نیست که به این زودی فراموش بشه ......... با تمام احترامی که برای شما قائلم به تصمیم شما احترام میزارم و براتون شادکامی و موفقیت در زندگی آرزو دارم .......... تا زمانی که این وبلاگ باز شدنی باشه حتی شده برای دیدنه کادر وبلاگتون به اینجا سر میزنم ........... از صمیم قلب دوستتون دارم .......... خدا یار و نگهدارتون باشه